یک عاشقانه ی آرام

دلنوشته 11

عزیز دل مامان سلام میدونم دیر اومدم ولی با یه دنیا حرف اومدم مامنی و بابایی 15 اسفند نامزد شدن یه شب خوب و خدا رو شکر همه چی خوب چیش رفت 29 اسفندم با بابایی و مامان فریده و باباداریوش رفتیم بندر عباس پیش دایی شاهین از اونجا هم رفتیم قشم و کیش روزهای خوبی رو با بابا میگدرونم و خدا رو شکر خوشبختم و اما حالا خبببببببببببببببببببببببببر داغ این روزها داذم لحظه شماری میکنم تا ببینم اومدی مهمون دل مامان بشی یا نه هفته دیگه معلوم میشه ببخشید نمیتونم برات عکس بزارم من این روزها خونه تو رو از دفتر کارم آپ میکنم و امکان گذاشتن عکس نیست یه جابجایی کوچیک داریم برای خونه  برم خونه هر هفته با روایت تصویر برات پست میزا...
21 شهريور 1394
1